رادمانرادمان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

نفس مامان

داری بزرگ میشی مامان

پسر خوشگلم عشق مامان داری بزرگ میشی. داری بزرگ میشی و روز به روز بیشتر منو به خودت وابسته میکنی داری بزرگ تر میشی و روز به روز بیشتر خودتو برا مامانو بابا لوس میکنی الهی مامان قربون خنده هات بشه نفسم چقدر خوبه که هستی چقدر خوبه که داریمت هر روز با بابایی میشینیم نگاهت میکنیم وهر روز هزاران بار خدا رو به خاطر وجود مهربونت شکر میکنیم عزیزمم . ا اینجا هم تولد مامان.اولین سالیه که تو تولدم هستی قربون تو پسر خوشگلم بشم مامانی.خیلی دوستت دارمممم. ...
23 مرداد 1392

رادمانم مرد شدی دیگه مامانی

پسر مامان 11 تیرماه رفتیم برا جراحیت مامانی من بیرون بودم بابا دستاتو گرفته بود و زندایی بابا پاهاتو منم بیرون بودم اصلا تحمل نداشتم که ببینمت وای مامان کاش میمردم و نمیدیدم گریه هاتو انقدر گریه میکردی و منم پشت در گریه میکردم که چن بار کم مونده بود از حال برم مامان دستام سست شده بود تمام کسایی که اونجا بودن هی بهم شکلات میدادن که از حال نرم چه معصومانه گریه میکردی مامان فدای اون اشکات عزیز دلممم آخراش اقای دکتر صدام کرد که تو گوشت لالالیی بخونم که اروم شی همچین نگام میکردی که دلم آتیش میگرفت انگار میگفتی مامان بگو ولم کنن وای پسرم الهی که نبینم غصه هاتو نبینم نبینم دردو بلاتو فدات شم تا صبح بیتابی کرددی ولی الان خوب خوبی عزیزم خدا رو...
18 تير 1392

بدون عنوان

عشق مامان هر روز که میگذره دلم میگیره میترسم روزا بگذره و من از کوچیکیهات سیر نشم عزیزم کاش میدونستی که مامان چقدر دوست داره کاش میدونستی که نفسم به نفست بنده  میمیرم برات مامانیی ...
10 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامان می باشد